آغوش بازکردم.
تن رابه باد صبح،
جان را به افتاب سپردم.
روحِ یگانگی
بامهر.باسپهر،
باسنگ،بانسیم،
با آب،باگیاه،
درتاروپود من جریان یافت!
موجی لطیف،بافته از جوهرِجهان،
تاعمقِ هفت پردهُ تن را ز هم شکافت.
"من"را زتن ربود!
"ما"ماند،
راه یافته در جاودانگی!
*فریدون مشیری*
برچسب : نویسنده : esmaeil33 بازدید : 31
برچسب : نویسنده : esmaeil33 بازدید : 38
برچسب : نویسنده : esmaeil33 بازدید : 35
شاخه ها پژمرده است.
سنگ ها افسرده است.
رود مینالد.
جغد میخواند.
غم بیاویخته با رنگ غروب.
میتراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در این تنگ غروب.
برچسب : نویسنده : esmaeil33 بازدید : 31
ما در ظلمتایم
بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت
ما تنهاییم
چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند
عشقهای معصوم ، بیکار و بی انگیزهاند
و دوست داشتن
از سفرهای دراز تهیدست باز میگردد
دیگر
امید درودی نیست
امید نوازشی نیست
برچسب : نویسنده : esmaeil33 بازدید : 34